نقاره ميزنند ... مريضي شفا گرفت
قلبي شكست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره ميزنند... مريضي شفا گرفت
ديدي كه سنگ در دل آیينه آب شد
ديدي كه آب حاجت آیينه را گرفت
خورشیدی آمد و به ضریح تو سجده کرد
اینجا برای صبح خودش روشنا گرفت
پیغمبری رسید در این صحن پر ز نور
در هر رواق، خلوت غار حرا گرفت
از آن طرف فرشتهای از آسمان رسید
پروانهوار گشت و سلام مرا گرفت
چشمی کنار این همه باور نشست و بعد
عکسی به یادگار از این صحنهها گرفت
دارم قدم قدم به تو نزدیک میشوم
شعرم تمام فاصلهها را فراگرفت
دارم به سمت پنجره فولاد میروم
جایی که دل شکست و مریضی شفا گرفت
رحمان نوازنی