در حوالي بساط شيطان :: خوندنش ارزش داره !

هر چه ميخواهد دل تنگت بگو (البته طبق قوانین سایت لطفا !!!)

مدير انجمن: atr_zohoor

در حوالي بساط شيطان :: خوندنش ارزش داره !

پستتوسط montazer » يکشنبه مرداد ماه 20, 1392 2:07 pm

.


«در حوالي بساط شيطان»

ديروز شيطان را ديدم.

در حوالي ميدان بساطش را پهن کرده بود ،فريب مي فروخت.

مردم دورش جمع شده بودند، هياهو مي کردند و هول مي زدند و بيشتر مي خواستند.

توي بساط همه چيز بود: غرور، حرص، دروغ و خيانت، جاه طلبي و ... هر کس چيزي مي خريد و در عوض چيزي مي داد.

بعضي ها تکه اي از قلبشان را مي دادند و بعضي پاره اي از روحشان را. بعضي ها ايمانشان را و بعضي ديگر آزادگي شان را.

شيطان مي خنديد و دهانش بوي گند جهنم را مي داد. حالم را به هم ميزد. دلم مي خواست همه نفرتم را توي صورتش تف بکنم.

انگار ذهنم را خواند.

موذيانه خنديد و گفت: من کاري با کسي ندارم، فقط گوشه اي بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا مي کنم. نه قيل و قال مي کنم و نه کسي را مجبور مي کنم چيزي از من بخرد. مي بيني! آدم ها خودشان دور منجمع شده اند.

جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزديک تر آورد و گفت: البته تو با اينها فرق مي کني. تو زيرکي و مومن. زيرکي و ايمان، آدم را نجات ميدهد. اينها ساده اند و گرسنه. به جاي هر چيزي فريب مي خرند.

از شيطان بدم مي آمد. حرف هايش اما شيرين بود. گذاشتم که حرف بزند و او هي گفت و گفت و گفت.

ساعت ها کنار بساطش نشستم و تا اينکه چشمم به جعبه اي عبادت افتاد که لا به لاي چيزهاي ديگر بود.

دور از چشم شيطان، آن را توي جيبم گذاشتم.

با خودم گفتم: بگذار يه بار هم شده کسي، چيزي از شيطان بدزدد. بگذار يک بار هم او فريب بخورد.

به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توي آن اما جز غرور چيزي نبود.

جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توي اتاق ريخت.

فريب خورده بودم،فريب.

دستم را روي قلبم گذاشتم، نبود!

فهميدم که آن را کنار بساط شيطانجا گذاشته ام.

تمام راه را دويدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خداکردم. مي خواستم يقه نامردش را بگيرم. عبادت دروغي اش را توي سرش بکوبم و قلبم را پس بگيرم.

به ميدان رسيدم، شيطان اما نبود.

آن وقت نشستم و هاي هاي گريه کردم ، از ته دل. اشک هايم که تمام شد، بلند شدم.

بلند شدم تا بي دلي ام را با خودم ببرمکه صدايي شنيدم...

صداي قلبم را.

پس همان جا بي اختيار به سجاده افتادم و زمين را بوسيدم.

به شکرانه قلبي که پيدا شده بود.




از کتاب "درون سينه ات نهنگي مي تپد" ؛ نوشته عرفاننظر آهاري

پایگاه اینترنتی نجاتگر :: مدرسه الکترونیکی آموزشهای امداد و نجات
نماد کاربر
montazer
مدیر سایت
مدیر سایت
 
پست ها : 606
تاريخ عضويت: چهارشنبه شهريور ماه 27, 1386 1:00 am
محل سکونت: شیراز
تشکر کرده: 37 بار
تشکر شده: 23 بار
امتياز: 17823

بازگشت به انجمن عمومي

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 0 مهمان